رضا شاعری

رضا شاعری
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۶۶ مطلب توسط «رضا شاعری» ثبت شده است

۱۵
تیر

باذن الله...

 

:rose:افطاری در منزل شهدا:

«ایستگاه بیستم/ منزل شهید جواد شاعری»

 

مادر شهید شاعری:


           شهیدشاعری


 حال مادران شهدای مدافع حرم را درک میکنم.


"هر بار که از سوریه شهیدی می‌آورند دلم می‌گیرد زیرا حال مادرهای این شهدا را درک می‌کنم. کنایه‌هایی که برخی از مردم امروز به خانواده این شهدا می‌زنند را هم درک می‌کنم. تا بوده همین بوده، آن روزها هم کم از این کنایه‌ها نمی‌زدند. روز تشییع جواد یک نفر از کنارمان گذشت و نیشخندی زد. من هم با افتخار گفتم: در راه دزدی و گناه که کشته نشده، در راه خدا به شهادت رسیده."  

 

:red_circle: وقتی به معراج الشهدا رفتم گریه نکردم. فرزندم وقتی برگشت، سر در بدن نداشت. سینه جواد را بوسیدم و گفتم: شهادتت مبارک.

 

:red_circle: «وقتی انقلاب شد یاد حرف امام(ره) افتادم که سال 42 گفت سربازانم درگهواره هستند»

«جواد بیست روزه من از زلزله بوئین نجات یافت تا در جوانی به انقلاب و اسلام خدمت کند. 

 

:red_circle:جانبازی در بیت المقدس شهادت در کربلای 5

 

:red_circle:آموزش بسیجی ها در صحن امامزاده حسن(ع)

 

:red_circle: داستان زندگی اش را محمد علی گودینی کتاب کرد.

 

#لشگر_10_سیدالشهداء 

#پایان_ماموریت_بسیجی_شهادت_است


حال مادران شهدای مدافع حرم را درک می‌کنم

http://www.defapress.ir/Fa/News/90145

  • رضا شاعری
۱۰
تیر

باذن الله...

یکی از شیرین ترین اتفاقاتی که در عالم خبر برایم اتفاق افتاد یکی همین که، بعضا وقتی مصاحبه و یادداشتی تهیه کرده ام تاثیرگذار شده است.

این پیامک را مقداد امیری عزیز که در تهیه و انتشار خبر و مصاحبه برای شهدای مدافع حرم اهل سنت و شهدای ایرانشهر کمک فراوانی به این حقیر کرد فرستاد و از بازخورد مصاحبه ها در#سیستان_و_بلوچستان اینچنین گفت که در تصویر ملاحظه می کنید.. 

        شهدای اهل سنت

 

#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_اهل_سنت
#خبرنگار
#شهدا
#رضا_شاعری

صفحه من در اینیستاگرام
https://www.instagram.com/p/BFmIGizuKXX/


  • رضا شاعری
۳۰
خرداد

آخرین روز شهریور سال 1361 بود. باد پاییزی توی کوچه پس کوچه‏ های محله سه راه آذری برگ‏ های ریخته بر زمین را جارو می‏ کشید.
از ابتدای خیابان قدرت پاکی سرازیر شده بود؛ خرامان خرامان با خود فکر می‏ کرد؛ رسید دم درب مسجد حمزه سیدالشهدا(ع) نگاهی به قد و بالای مسجد کرد، خاطراتش از کودکی تا به امروز در مقابل چشمانش در کسری از ثانیه مرور‏ شد.

:rose:انگار آرامش عجیبی داشت. شهر در نگاهش در حال و هوای دیگری نفس می کشید، در نگاهش انگار سبزترین پاییز زندگی‏ اش جوانه زده بود. همه جا در نگاه امیر تازه بود. آرام بود، آرام تر از همیشه؛ با لبخند قشنگی که انگار قرار بود روی صورتش جاودانه شود.

:rose: رسید سر کوچه الماسی؛ رفت توی قنادی "سلام عمو صفر 2کیلو از این شیرینی کشمشی‏ ها بکش برام"
خیره امیر خان!
"می‏خوام برم خونه جواد شاعری برای عرض تبریک، محمدرضا دامادشون شده...گفتم شاید دیگه فرصتی نشه! فردا صبح علی الطلوع عازمم... خلاصه حلالمون کن حاجی... بدی، خوبی دیدی به بزرگی خودت ببخش.. آدمی‏زاده دیگه، شاید..."

عمو صفر همین طور که شیرینی را بسته بندی می‏کرد گفت: زبونتو گاز بگیر جوون! ایشالا صحیح و سالم برمی‏گردی؛ خدا جوونایی مثل شما رو برا خانواده هاتون و ما نگه داره؛ بیا پسرم اینم شیرینی؛ ایشالا عروسی خودت"
امیر پول شیرینی را حساب کرد و از درب مغازه بیرون زد.

:rose:چند دقیقه بعد زنگ خونه به صدا در آمد. جواد در را باز کرد و رفیق و هم رزمش را به سمت اتاق مهمانی راهنمایی کرد.
سیدخانم چایی آورد و حال مادر امیر را پرسید. با نگاه آرام و سر به زیر امیر شیطنت جواد گل کرد: رو کرد به سید خانم و با لبخندی معنی دار گفت:" مامان تا میتونی الآن امیر رو ببین، چون دیگه معلوم نیست این ورا پیداش بشه؛ امیر نیومده که تبریک بگه، این دفعه قراره بره شهید بشه، اومده حلالیت بطلبه و خداحافظی کنه..."
_ "نه.. خدا نکنه، اینطوری نگو مادر...، ایشالا میره و صحیح و سالم بر می‏گرده. ماشاءالله جوونه، مادرش می‏خواد عروسیش رو ببینه..."

"نه!...مادر من! گفتم که این داداشمون می‏خواد بره شهید بشه، دیگه هم بر نمی ‏گرده، نمی‏ بینی بچه ‏ام چقدر نور بالا می‏زنه؟"



این مرتبه نگاهش را برگرداند به امیر و گفت:
مگه نه امیر؟
امیر فقط لبخند ساده ‏ای زد و سرش را انداخت پایین، کسی چه می داند توی دلش چه می ‏گذشت؛ شاید خنده ‏ای از سررضایت.

:rose:پانزده روزی از پاییزگذشته بود و امیر روی دوش اهل محل برگشت؛ تشییع پیکر امیر فرخ بلاغی با اولین باران پاییزی انجام شد.

سی وچهار سال از آن زمان می ‏گذرد، هر وقت
از کوچه #شهید یعقوب فرخ بلاغی رد می‏ شوم با خودم فکر می‏ کنم اگر این تابلو نبود،
من الآن ازصمیمی ‏ترین دوست برادرم یاد می‏ کردم؟

  • رضا شاعری
۳۰
خرداد

رضا شاعری:

باذن الله...

«خاطرات بن عفیف»

تا مردم گمان نکنند دیوانه ای ایمانت کامل نمی شود

اول
میثم: چه طوری رفیق شفیق؟ شنیده ام از وقتی علی دست بر جراحت چشمت نهاد گوشهایت را بینا کرده، سالهاست که تو را ندیده ام مرا شناختی اخوی؟

بن عفیف: تو میثمی.

میثم: هه هه هه .میثم ؟ در کوفه مثل ریگ میثم ریخته کدام میثم؟

بن عفیف: تو میثم تماری پیرمرد حال نخلت چه طوره؟

میثم: دعا گوی شماست

بن عفیف: چه می کنی میثم؟

میثم: جای دستان علیست بوسه زدم بر لب یار می خواهی تو را از فرجامت باخبر کنم پیر مرد؟
بن عفیف: دست بردار میثم، مردم فکر می‌کنند حرفهایت بیهوده و دروغ است ،تو را دیوانه می خوانند.مکن برادر، اسرار عشق فاش نکن

میثم :دست خودم نیست عشق علی مجنون و رسوایم کرده لا یکمل الایمان عبده حتی یظنون الناس عنه و مجنون.



بن عفیف این که فرمودی حدیث نبویست؟

میثم: حدیث عشق است بن عفیف حدیث عشق

دوم

بن عفیف: به خدا قسم میثم تمار مرد راستگویی بود او سالها به درخت نخلی آب داد که علی وعده کرد دار میثم است، همان شد مختار!!

میثم را بر همان درخت دار زدند، من تا روزی که میثم را بر دار زدند باور نداشتم، می پنداشتم میثم اسیر اوهام شده .میثم چه وعده ای به تو داده؟

مختار:وعده داده پسر مرجانه را خواهم کشت و برد صورتش پای خواهم کوفت...

بن عفیف: پس خواهی کشت. بر صورتش پای خواهی کوفت شک نکن. میثم عالم به اسراری بود که از علی شنیده بود. شبی در مسجد با میثم به نماز بودیم .میثم حال عجیب داشت، خیلی عجیب.



#میثم_تمار#علی_بن_ابی_طالب#مولا#مختار#نخل
@shaeri_1001
  • رضا شاعری
۲۳
خرداد

باذن الله...

 
کانال و ما ادراک کانال!
کانال های تلگرام، برای امثال ما که وب نگاری را با وبلاگ نویسی شروع کردیم، هم جنبه نوستالژیک دارد و هم به نوعی کارایی بیشتری در انتقال و انتشار نظرات پیدا کرده است...


از سویی اخیرا به واسطه کثرت مشغله ها و سر شلوغی ها،

کمی تا قسمتی فرصت حضور در سایر محیط ها، از من سلب شده است.

نتیجه این شد که به اصرار و تاکید یکی از رفقای جان قبضه توپخانه ام را به کانال تلگرام منتقل کرده ام... آدرس به شرح ذیل است: 
https://telegram.me/shaeri_1001 

  • رضا شاعری
۱۳
خرداد

باذن الله...

بالاخره با همت و تلاش بچه های فعال کانون فرهنگی دانشکده رسانه فارس، اکران و نشست نقد و بررسی اولین فیلم

داستانی با موضوع مدافعان حرم، با حضور خانواده شهید روح الله قربانی و امیر داسارگر کارگردان فیلم در سالن کوثر دانشکده برگزار شد.

در این برنامه از اشعار سرکار خانم ریحانه ابوترابی را برای حضار خواندم.

 

                   رضا شاعری          

                  

                     اکران هنگامه

                    

  • رضا شاعری
۰۹
خرداد

هادی معماری به سال 1336 در تهران به دنیا آمد و کودکی، نوجوانی و جوانی‏‌اش را در جنوب شهر تهران در محله‌های بازارچه مروی، پامنار، ناصر خسرو پشت سر گذاشت.


وی پیش از انقلاب اسلامی فعالیت‌های سیاسی داشت و با پیروزی انقلاب اسلامی در نهاد‌های متعددی از جمله کمیته انقلاب اسلامی، وزارت کشور و سپاه پاسداران به فعالیت خود ادامه داد. معمارس سال 60 در حالی فرمانده حفاظت مقر مطهری شد که چند ماه پیش محمد علی رجایی و محمد جواد باهنر در همین مقر توسط منافقین ترور شده بودند. هادی معماری مسوولیت ساختمانی را بر عهده گرفت که چندی پیش در اثر انفجار مسوولین دولت در آن به شهادت رسیده بودند. وی اولین فرمانده حفاظت در مقر مطهری پس از این حادثه بود.

مقر مطهری پس از ترورهای فراوان مسوولان بلند پایه نظام جمهوری اسلامی در میدان پاستور تهران شکل گرفت. سپاه ولی امر و سپاه انصار از جمله مراکزی بودند که در این مقر برای حفاظت و حراست مسوولان سیاسی کشور عزیزمان  از جمله مقام معظم رهبری، مشغول خدمت بودند. 

هادی معماری به همراه همکاران و یاران شهیدش حافظ شخصیت نظام جمهوری اسلامی بودند. محافظ کسی است که نه از «شخص» بلکه از «شخصیت» مراقبت می‌کند؛ انگیزه محافظ در حفاظت از «شخصیت»، دفاع از اعتقاد و آرمان هایش است.

معماری فارغ التحصیل علوم اجتماعی از دانشگاه علامه طباطبایی است و مدتی در مرکز کوئیکا سئول کره جنوبی و دانشگاه‌های فرانکفورت، برلین و هامبورگ کشور آلمان نیز آموزش و تدریس داشته است. لحن متین و آرام او با سرفه هایی که یادگار سال های خون و حماسه است ما را به شنیدنی‌هایی از شهدای عزیز ایران اسلامی به خصوص محافظان تیم رهبر معظم انقلاب دعوت می‌کند که سرشار از لطف است. مصاحبه ما با این رزمنده و فعال انقلابی دغدغه‌مند را در این لینک بخوانید:

http://www.farsnews.com/13940812001545




  • رضا شاعری
۱۹
ارديبهشت

باذن الله... :rose: شهیدی که سر حرفش ایستاد

اسفند سال گذشته، توی بلوار اصلی شهر نور، عده ای جوان را دیدم که #ایستگاه_صلواتی راه انداخته اند و در کنار چای صلواتی و خرما با خط خوشی روی شیشه ماشین هایی که مشتاق بودند، نام اهل بیت(ع) را می نوشتند.
تصاویر شهدای_مدافع_حرم استان #مازندران را روی بنر بزرگ و بروشورهایی به چاپ رسانده بودند. شهدایی که برای تک تک شان خبر تهیه کرده بودم.
رفتم جلو و با این جوانان پر شور گپی زدم، میثم برزگر #علی_جمشیدی را به من معرفی کرد و گفت: این آقا رئیس تشکیلات ماست. چند دقیقه ای صحبت کردیم.




                     
وقت خداحافظی به علی جمشیدی گفتم، داداش، شهر نور که تا حالا شهید مدافع حرم نداشته، اما قول بده به محض اینکه اینجا شهیدی در راه حرم هدیه کرد، به من خبر بدی، محکم دست داد و گفت: خیالت راحت آقا رضا، اگر خودم هم نبودم، این رفقا، عکس و اطلاعات شهید را در اختیارت قرار می دهند.
حالا چند ماه از دیدار من و بچه های با صفای #هیئت_الشهدای #شهرستان_نور میگذره و علی جمشیدی اولین شهید مدافع حرم شده و رفقایش تصاویر و خاطرات #شهید_علی_جمشیدی را برآیم ارسال کردند.

یکی از بروشورها که تصویر شهدای مدافع حرم و آیه وان یکاد رویش چاپ شده بود را #شهید_علی_جمشیدی به من هدیه داد. چسباندم روی شیشه ماشینم...
پی نوشت: بسی گفتیم و گفتند از شهیدان// #شهیدان_را_شهیدان_میشناسند
#شهید_مدافع
#شهید_علی_جمشیدی
#شهدای_خانطومان
#مازندران_ما
#مازندران
#رضا_شاعری

  • رضا شاعری
۱۸
ارديبهشت

باذن الله... بعد از شهادت شهید شیخ الاسلامی و روح الله صحرایی برای آنها مصاحبه گرفتم. امروز هم زنگ زدم که از حال رضا حاجی زاده جویا بشم که دیدم عبدالله فرجی داره گریه می کنه. و سه گانه تهیه خبر شهادت برای عزیزانی که در این عکس ملاحظه می کنید تکمیل شد .

آقای فرجی

می گفت: شاعری تو از هر کدام از این بچه ها مصاحبه گرفتی شهید شدن... رضا حاجی زاده که نمی خواست خاطره ای از عملیات بگه. بهش گفتم مرد مومن آدم یه رفیق هم نام داشته باشه و دست رد به سینه اش بزنه خیلی بی معرفتیه... خندید و به خاطر اینکه اسم هر دوتامون #رضا بود از روح الله صحرایی گفت... تک تیرانداز حاج محرمعلی مرادخانی، شیخ الاسلامی و روح الله صحرای رو زده بود. رضا هم شجاعانه با قناسه رو در رو با تکفیری ملعون دوئل کرده بود. سرآخر اون رو به درک واصل کرد و خودش از ناحیه دست مجروح شد... حالا در این عملیات به فیض شهادت نائل آمد.

                           مدافعان حرم

پی نوشت: آقا رضا حاجی زاده عزیز برای رفیق هم نام و جامانده ات دعا کن????پی نوشت: معشوقه به سامان شد

تا باد چنین بادا

#مدافعان_حرم_حضرت_زینب

#لشگر_25_کربلا

#مازندران

#شهدای_مازندرانی

#شهید_روح_صحرایی

#شهید_شیخ_الاسلامی

 

#شهید_رضا_حاجی_زاده


  • رضا شاعری
۱۸
ارديبهشت

باذن الله...

- پرسید بچه کجای تهرانی؟؟؟

* گفتم #منطقه_هفده

* گفت: منطقه 17 دقیقا کجا میشه؟!

*??سرمو بالا گرفتمو گفتم همون #دارالشهدای_تهران

*- با کنجکاوی گفت دارالشهدا؟! دارالشهدا دیگه یعنی چی؟!

*گفتم دارالشهدا یعنی جایی که کوچکترین منطقه در مناطق #شهری_تهران محسوب میشه

*دارالشهدا یعنی جایی که پرتراکم ترین منطقه از نظر جمعیت تو تهران محسوب میشه

*دارالشهدا یعنی جایی که فقط 8 کیلومتر مربع مساحت داره اما 4000 تا شهید تقدیم این آب و خاک کرده

 

 

* دارالشهدا یعنی جایی که در دهه 60 فقط حدود20 هزار واحد مسکونی داشته اما بیشتر از 80 پایگاه بسیج اعزام به جبهه داشته و از هر 8 خونه تقریبا یک شهید تقدیم سرزمینم کرده +

*دارالشهدا یعنی جایی که در زمان جنگ هر هفته 10 تشییع پیکر شهید تو محله هاش داشته

*دارالشهدا یعنی جایی که فقط در یکی از118 مدرسه اش 80 شهید دانش آموز تقدیم کرده

* دارالشهدا یعنی جایی که بیشترین آمار شهدا را نسبت به وسعت خودش تو کل کشور داره +

* دارالشهدا یعنی جایی که تا به امروز 9 شهید مدافع حرم تقدیم حضرت زینب سلام الله علیها کرده

* گفت چه خوب، خوش به حالت که تو دارالشهدای تهران زندگی می کنی!

راستی چند تا از این 4000 شهید رو میشناسی؟!

* سرمو انداختم پایین...جوابی نداشتم که بدم... خیلی خجالت کشیدم...

*چرا تاحالا بهش فکر نکرده بودم؟! واقعا من چند تا از شهیدای محلمونو می شناسم؟؟؟ #چند_چندیم؟

#دوست_شهید_من_کیست؟

* اهالی وادی شهدا، برای عضویت در کانال تلگرامی دارالشهدای تهران روی لینک زیر کلیک کنید??

 

#دارالشهدای_تهران#انقلاب_اسلامی#شهیدان#آذری#امامزاده_حسن#

ابوذر_غربی#ابوذر_شرقی#باغ_خزانه#قلعه_مرغی#مقدم#بلورسازی#یافت_آباد#

گلچین#جلیلی#سجاد#زهتابی#زمزم#کوخ_نشینان#پابرهنگان#

کوخ_نشین#جنوب_شهر#?? https://telegram.me/joinchat/A69cmjwMWPWsAKDljFgMUQ


  • رضا شاعری