رضا شاعری

رضا شاعری
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مولا» ثبت شده است

۳۰
خرداد

رضا شاعری:

باذن الله...

«خاطرات بن عفیف»

تا مردم گمان نکنند دیوانه ای ایمانت کامل نمی شود

اول
میثم: چه طوری رفیق شفیق؟ شنیده ام از وقتی علی دست بر جراحت چشمت نهاد گوشهایت را بینا کرده، سالهاست که تو را ندیده ام مرا شناختی اخوی؟

بن عفیف: تو میثمی.

میثم: هه هه هه .میثم ؟ در کوفه مثل ریگ میثم ریخته کدام میثم؟

بن عفیف: تو میثم تماری پیرمرد حال نخلت چه طوره؟

میثم: دعا گوی شماست

بن عفیف: چه می کنی میثم؟

میثم: جای دستان علیست بوسه زدم بر لب یار می خواهی تو را از فرجامت باخبر کنم پیر مرد؟
بن عفیف: دست بردار میثم، مردم فکر می‌کنند حرفهایت بیهوده و دروغ است ،تو را دیوانه می خوانند.مکن برادر، اسرار عشق فاش نکن

میثم :دست خودم نیست عشق علی مجنون و رسوایم کرده لا یکمل الایمان عبده حتی یظنون الناس عنه و مجنون.



بن عفیف این که فرمودی حدیث نبویست؟

میثم: حدیث عشق است بن عفیف حدیث عشق

دوم

بن عفیف: به خدا قسم میثم تمار مرد راستگویی بود او سالها به درخت نخلی آب داد که علی وعده کرد دار میثم است، همان شد مختار!!

میثم را بر همان درخت دار زدند، من تا روزی که میثم را بر دار زدند باور نداشتم، می پنداشتم میثم اسیر اوهام شده .میثم چه وعده ای به تو داده؟

مختار:وعده داده پسر مرجانه را خواهم کشت و برد صورتش پای خواهم کوفت...

بن عفیف: پس خواهی کشت. بر صورتش پای خواهی کوفت شک نکن. میثم عالم به اسراری بود که از علی شنیده بود. شبی در مسجد با میثم به نماز بودیم .میثم حال عجیب داشت، خیلی عجیب.



#میثم_تمار#علی_بن_ابی_طالب#مولا#مختار#نخل
@shaeri_1001
  • رضا شاعری