بسم الله...
صبح روز عزیمت دوباره جواد، سید خانم قرآن را گرفت بالای دروازه، جواد با قد بلندش، دوبار از زیر قرآن رد شد.
هر مرتبه قرآن را بوسید، بعد پشت سرش یک کاسه چینی آب پاشید و چند قدم پشت سرش راه رفت. جواد چند قدمی رفته جلوتر که برگشت و رو کرد به مادر و گفت: ( بفرما مامان، هوا سرده، دیگه خدا نگهدارتون، نگران من نباش!) جواد که حرف می زد، قطره اشکی چکیده بود گوشه چشم های سیدخانم، بغض بیخ گلویش را می فشرد....
پی نوشت: زن ها همیشه دسته گلی آب داده اند// اینجا به کرخه و آنجا به رود نیل
#دارالشهدای_تهران#شهید_غواص_جواد_شاعری#کربلای_۵#سیدخانم#خداحافظی#محمد_علی_گودینی#کتاب#غواصان_دریادل
#وداع# #شهید_شاعری#شهید_جواد_شاعری#لشگر_۱۰#لشگر_سیدالشهدا#گردان_علی_اکبر#گردان_غواصان#گروهان_نصر#
#زن_ها_همیشه_دسته_گلی_آب_داده_اند#
#اینجا_به_کرخه_و_آنجا_به_رود_نیل
#دارالشهدای_تهران
#مادر_شهید#
#مادرانه
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد / که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد