بسم الله
دوست هنرمندم، احسان حسینی نسب که از روزنامه نگاران و یادداشت نویسان قوی در مجله دوست داشتنی همشهری جوان هستش، در روز پاسداشت استاد جواد محقق در سازمان رسانه ای هنری اوج از صهبا دخدرم عکسی انداخت و در صفحه اینیستاگرامش مطلبی را برای صهبا جانم نوشت با هم این متن زیبا را می خوانیم :
گفتم: «تو باید کبوتر باشی» گفت: «نه». «فرشتهای پس؟»
- «نه!» «عروسکی؟» «آن هم نه».
-«ترجمان شعری در هیئت شریف انسان؟»
-«آن هم نه». «فلسفهای یا عرفان که چشمهایت بین اشاعره و معتزله جنگ انداخته است؟»
-«نه، نه، هیچکدامشان نیستم». «پس باید از جهانی دیگر باشی، از کهکشانی دیگر».
-«نه، من اهل همین خاکم».
-«پس حتمن باید نسب از درختها و بادها و آفتاب و باران برده باشی که طبیعت آنقدر در چشمهایت بسامد دارد...»
-«نه؛ اینطور نیست».
-«پس چه هستی تو که دیدنت و بوسیدن پنجههای کوچکت مثل ایمان آوردن به کتابی مقدس به منِ سرگشتهی رنج دیدهی فرسودهی شکستهبسته امنیت میدهد؟»
-«من صهبا هستم، دختر شعر. سه سالهام. عاشق آقای لحماندوستم». و البته... حتمن تو نمیدانستی بیش از آنکه تو آقای لحماندوست -رحماندوست- را دوست داشته باشی، من تو را دوست دارم. من بیش از یک بار عاشق تو شدهام. عاشق تو که هم کبوتری، هم فرشتهای، هم عروسکی، هم ترجمان شعری در هیئت شریف انسان، هم فلسفهای و عرفان، هم از جهانی دگری و هم نسب از درختها و بادها و آفتاب و باران بردهای. مواظب خودت و دنیای قشنگت باش، صهبا کوچولو