رضا شاعری

رضا شاعری
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدافعان حرم» ثبت شده است

۱۶
اسفند

بسم الله...
#لحظاتی_قبل_از_شهادت#

بعد از اینکه دایی هادی عزیز از سفر برگشت خاطراتش با حاج محرمعلی مرادخانی که فرمانده گروهانش بود پرسیدم و به شیوه مصاحبه در خبرگزاری فارس منتشر شد. عکسی که مشاهده میکند ساعاتی قبل از شهادت سردار شهید محرمعلی مراد خای ست.  توجه شما را به این خاطرات جلب میکم:
پاسدار شهید محرمعلی مرادخانی از فرماندهان لشگر_ویژه_25_کربلا# در زمان هشت سال دفاع مقدس بود.

وی راهپیمایی اربعین و زیارت حرم سالار شهیدان را در میانه راه رها کرد و برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم(س) عازم سوریه شد. هادی خسروی یکی از نیروهای این شهید والا مقام خاطرات خود را در ساعاتی قبل از عملیات از شهید مرادخانی اینگونه روایت می کند:

نماز مغرب تازه خوانده بودیم که حاجی مرادخانی نقشه عملیات را آورد در اتاق ما و روی زمین پهن کرد. و تعدادی از بچه ها دور آقای مرادخانی دایره زدند. به هر تقدیر فرماندهان به جمع بندی رسیدند و بعد از شام نقشه را برای سردار شهید مرادخانی به دیوار زدیم. او با با یک اقتدار خاصی گفت: «هر کسی نمی تواند بیایید بعد از جلسه به خودم بگوید من فقط پنج نفر نیرو داشته باشم عملیات را شروع می کنم». بچه های گروهان که الحمدالله با صحبت های حاجی روحیه مضاعفی گرفته بودند به شوخی و البته با یاد واقعه عاشورا و حضرت سیدالشهدا(ع) به سردار مرادخانی گفتند: حاجی چراغ ها را هم خاموش کنید تا هر کس خواست راحتتر برود. *صحبت هایش به بچه ها آرامش خاصی داد.

                           شهید محرمعلی مرادخانی



صحبت هایش را با استعانت به خدا و اهل بیت شروع کرد و گفت: «همه ما برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) آمدیم و باید حلب را آزاد کنیم» همه بچه ها را به صبر و استقامت توصیه کرد و با یک اطمینان خاطری مدام تاکید می کرد: «اگر با قدرت بجنگیم پیروز می شویم و دشمن را نابود می کنیم». حرف هایش آرامش خاصی به بچه های گروهان که غالبا هم سن و سال فرزندانش بودند می داد. *نقشه عملیات ده درصد عملیات است
گفت: بچه ها دقت کنید که این نقشه 10 درصد کار است ما هر چه روی کالک فضای عملیات را بخواهیم ترسیم کنیم در میدان نبرد اتفاقات دیگری رخ می دهد که منطق سازگاری ندارد وقتی وارد میدان رزم شدید گشایش هایی رخ می دهد که پیش نیاز آن ایمان و توسل شماست. این را ما در جنگ تجربه کردیم و شهدای ما و رزمندگان ما در آن دوران باشکوه اجرا کردند و حماسه آفرینی کردند و موفق شدند قطعا شما هم موفق می شوید». در این عملیات آقای مرادخانی و سه تن از همرزمان ما به شهادت رسیدند.یکی از فرماندهان سپاه قدس بعد از عملیات با گردان ما دیداری داشت و در سخنرانی اش گفت: «گره ای در این منطقه بود که بعد از مدت ها باز شد» بعد از عملیات یاد صحبت های شهیدانه حاجی مرادخانی افتادیم و اینکه انگار قرار بود این گره به واسطه و حضور او باز شود.
#شهید_محرمعلی_مرادخانی#مدافعان_حرم#لشگر_25#مصاحبه#هادی_خسروی

  • رضا شاعری
۰۸
اسفند

بسم الله...
اول
از اولین باری که نام #معراج_الشهدا# را در بین خاطرات #سیدخانم# شنیدم حدودا بیست وچهار سال می گذرد.
رفته بود بالای پیکر جواد داداش و شهیدانه سخن رانده بود. یکی از حماسی ترین خاطرات زندگی ام همان روز است و یاد و خاطره معراج...
دوم
سالها گذشت بعید نبود که با این شنیده ها عاشق شهدا بشوم.
این روزها که در عالم رسانه برای شهدایی که هم سن و سال و هم نسل خودم هستند خبر و یادداشت و مصاحبه تهیه میکنم. همه اش به خاطر تببین آن خاطرات شکوهمند است.
سوم
چند ماه قبل وقتی پیکر شهید #مدافع_حرم# #روح_الله_قربانی# و #قدیر_سرلک# را آوردند به معراج الشهدا رفتم. تا پیکر آقا روح الله را بیاورند از اقای ابن دین و پسرعموی عیال، شهید قربانی خواستم تا خاطره ای تعریف کنند.
پیکر شهید آمد، آقا روح الله مادر نداشت، پیش خودم میگفتم توی آن دنیا چه فیضی برده از شهادت پسرش، خاله شهید پیرزن باصفایی بود. مویه میکرد مرا یاد مادر #شهید_بهروز_صبوری# که بچه محله ماست انداخته بود و من تند تند مشاهدات را برای همکارم میفرستادم.

چهارم
اما وقتی خانم فروتن همسر #شهید_قربانی# را دیدم خیلی دگرگون شدم. انگار حرف های شهیدانه اش «این لحظه چیزی جز زیبایی ندیدم. روح الله جان دارم برایت آبرو داری می کنم، می دانم اگر نمی رفتی ناراحت می شدی، آخرین بار که زنگ زدی گفتی بگذار کمی دیگر بمانم، دلم برای بچه هایی که اینجا ناجوانمردانه شهید می شوند می سوزد. اما قرار نبود اینگونه بر گردی.»
مرا برده بود به بیست و چهار سال پیش، به یاد صحبت های سیدخانم... به یاد همان صلابت... تصویرهایی که انگار بعد این سالها داشتم جز به جز می دیدم. دیگر تاب نداشتم... پنجم
این روزها #شهید_قربانی# در قطعه53 همسایه برادر عزیزم آقا جواد است. هربار به گلزار شهدا #بهشت_زهرا# میروم حتما بر سر مزار این شهید هم میروم.
پی نوشت1: توی حال و هوای خودم بودم که این عکس را حاج #حمید_داود_آبادی# انداخت. خیلی مقاومت کردم این عکس را اینجا نگذارم اما نمیدانم چرا هر بار یاداین شهید می افتم حالم بدجور دگرگون می شود. روز تشییع پیکر شهید رفتم شهرک محلاتی و تا گلزار شهدا که نماز را خواندند لحظه به لحظه تشییع را پوشش دادم. 
احساس میکنم #شهید_روح_الله_قربانی# را مثل آقا جواد، مثل برادرهایم که هر مدام در گوشه ای از بهشت زهرا(س) خوابیده اند، دوست دارم. ان شاءالله مرا هم شفاعت کند.
پی نوشت2: خانواده آقا روح الله رفتند و من منتظر پیکر شهید #سرلک# ماندم، روضه بعدی شروع شده بود، قرار بود پیکر قدیر را به آقا عبدالله نشان بدهیم...#علی_اکبر_فرهنگیان# عزیز آمد و از قدیر گفتیم و اشک ریختیم... در باغ شهادت باز شده و خدا نکند که جا بمانیم..#مدافعان_حرم#موسوم_اشک

     شهید روح الله قربانی


#روح_الله_قربانی
#شهید_روح_الله_قربانی
#حمید_داود_آبادی#عکاس#نویسنده#
#قطعه_53
#کاشانه_زیبای_شهدای_کربلای_5
#کاشانه_زیبای_شهدای_مدافع_حرم
#شهید_غواص_جواد_شاعری


  • رضا شاعری
۲۴
دی

بسم الله...
پیکر شهید میردوستی که آمد هیچ رسانه ای خبر ویژه ای از این شهید والا مقام منتشر نکرد. با ۲۰ تن از رفقا تماس گرفتم تا با خانواده شهید ارتباط بگیرم. تا اینکه به لطف یکی از رفقای پاسدار با سید قاسم میردوستی صحبت کردم.
اولین مصاحبه کوتاه را منتشر کردم. بعد هم رفتم منزلشان و با پدر و مادر و همسر شهید صحبت کردیم و نوشتم.
سید محمد حسین اولین شهید دهه هفتادی از مدافعان حرم است.

محمد یاسا فرزند یک ساله شهید بازیگوشی میکند. موهای بور و چشم های رنگی اش فتوکپی پدرش بود. خانم میرشاهی مادر شهید میگفت محمد یاسا شبیه پدرش راه می رود شبیه او غذا می خورد و شیطنت هایش هم مانند اوست.
خانواده ای حزب اللهی و انقلابی، گرد جنگ هشت ساله هنوز بر سر و روی پدر شهید به یادگار مانده بود. این روزها آقا سید نیز برای مبارزه با تکفیری ها اعزام شده است...

            


پدربزرگ آقا سید محمد حسین از روحانیون با صفای استان گلستان بوده که با شهید نواب همکاری هایی داشته، ضمنا این پدر و مادر مومن و ایثارگر برادرهایشان به شهادت رسیده بودند.
یعنی بابای محمد یاسای قصه ما هم عمویش شهید شده و همچنین دایی. آقا سبد میگفت فرزند گوی سبقت را در شهادت از من ربود. من با سی سال خدمت در سپاه پاسداران توفیق شهادت نداشتم اما آخرین فرزند من به این فیض عظیم دست یافت.

از شما چه پنهان بغض بیخ گلویم را گرفت وقتی محمد یاسا برایم سیب آورد و با زبانی کودکانه سخن گفت. اصلا خودت که پدر باشی بیشتر و بهتر می فهمی این درد را...
همسر شهید میگفت هر وقت بچه هایی را میبیند که در آغوش پدرشان هستند بی قرار تر می شود...

می گفت محمد حسین معتقد بود اگر ماها نرویم هزاران محمد یاسا یتیم می شوند...
دلم بیشتر به درد آمد، آدم ابوالبشر که دنیا را دوست دارد ببین چطور دل می کند از این دنیا و به جهاد با شقی ترین افراد زمانه خود می رود.

رضا شاعری، خبرنگار حماسه و مقاومت farsnews.com

انءشالله که ما هم شهید شویم.
جهاد_ادامه_دارد#شهید_سید_محمد_حسین_میردوستی#میردوستی#رضا شاعری#

  • رضا شاعری