رضا شاعری

رضا شاعری
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید شاعری» ثبت شده است

۰۷
بهمن

باذن الله...

«به نام پدر»


سایه ای بود و پناهی بود و نیست

هستی ام را تکیه گاهی بود و نیست


سال 1374 من  هشت ساله بودم. هر وقت می رفت کنار کمدش من هم با اشتیاق خودم را می رساندم به کتاب ها و وسایلش، فشنگ های تفگش و #تفنگش را به نظاره می نشستم.

 بوی کاغذهای قدیمی، کاغذ قرارداد کار، دفترچه خدمت سربازی و آلبوم عکس های قدیمی هوش از سرم می برد. در این میان اما #تفنگ و #دوربین_شکاری را طور دیگری دوست می داشتم. دوربین را از توی کمد برداشت، برای آخرین بار بند دوربین را انداختم دور گردنم و از توی آن لنز جادویی از ابتدای دالان کوچه تا انتهای آن را دیدم و دلم غنج رفت. دوربین را آقا توی جعبه اش گذاشت با لحنی پدرانه گفت: «خیالت راحت شد؟» جواب من در شعف چشم هایم بود.

آن روز را کمی دیرتر از ظهر آمد خانه، اما وقتی پدرم برگشت خبری از دوربین شکاری نبود. ناهار را سیدخانم کشید و لابه لای صحبت هایشان متوجه شدم که برای عمل جراحی محمد برادرم فروخته است.

شهید شاعری


پاییز همان سال احوال جسمی آقا سیدطاهر خوب نبود، رفته بود حسن آباد تا مدارک پزشکی اش را بیاورد  وقت برگشت در جاده #بویین_زهرا تصادف سختی کرد با ماشین، خودش معتقد بود که اگر زنده ماند، به خاطر جد آسیدطاهر بود...

خدا خواست که سایه اش در آن سال از سرم کم نشود. چند هفته طول کشیده بود که درد از تنش بیرون برود، کنار تختش می نشستم و تا آبی و قرصی می خواست برایش می آوردم و از بی مهری آدم های روزگار و نمک نشناسی شان نسبت به او بیشتر دلم می سوخت. وگرنه درد جسمی که خوب می شود...

و امان از این فوتبال که برای دومین بار باعث شد مچ پایم مو بردارد. زمستان بود و هوا حال و هوای باریدن داشت، تمام پای راستم را «از پنجه تا ران»گچ گرفتند. سرما همچون گزمه ها توی خیابان های شهر پرسه می زد و بر تن آدمی زخم می نشاند. 


هنوز ماشینش برای همان تصادف خراب بود، توی خیابان هم ماشین ها نمی ایستادند، بدون تامل مرا به دوش گرفت و انگشت های پایم که از گچ بیرون بود را با پنجه های مردانه اش در دست گرفت، طوری که تمام انگشتان را پوشش داد، تا سرما اذیتم نکند.


مصرع معروف «به شرط آن که پدر را پسر کند داماد» را چند باری در مناسبت ها و مراسم های عروسی از او شنیده بودم.

  کمی بیشتر از ده سال سه پسر از دست داد و داغ پسران رشیدش را تاب آورده بود و حالا تنها پسرش که من بودم در آستانه ازدواج قرار داشت و نبود.


هنوز بیست و یک سالگی ام تمام نشده بود که ازدواج کردم، روز خواستگاری وقتی مهیای رفتن به خانه همسرم شده بودم به عکس پدرم با آن سیبل و نگاه پر هیبتش نظری انداختم. خیلی دلتنگش شدم. از آخرین روزی که صورتش را بوسیده بودم سال ها گذشته بود، بغض چند ساله ام وقت رفتن ترکید....


و روزی «روزهایی»که نبودش را کاملا حس کردم، روز مراسم عروسی ام بود، با تمام خوشی های آن روز این مسئله برایم خیلی سخت بود...


 و قصه این دلتنگی ادامه داشت، و روزی آمد که فرزند تازه متولد شده ام را به خانه آوردیم و پدر ِ همسرم که وجودش نعمتی ست در گوش دخترم اذان گفت و از سویدای جان فهمیدم که #پدر ندارم و چه دردیست این فراق...


به نظرم دنیای آدم هایی که در کودکی و نوجوانی پدرهایشان را از دست می دهند و #درد_یتیمی را می چشند خیلی سخت تر است از کسانی که از وجود پدرشان بیشترین بیشتر بهره را برده اند.

برای شادی روح همه پدرانی که اسیر خاکند و پدر اینجانب که امشب سالگرد اوست، لطفا شاحه گلِ صلواتی مرحمت کنید :rose::purple_heart:


پدر آن تیشه که به خاک تو زد دست اجل

تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من


@shaeri_1001

#پروین_اعتصامی

#رضا_شاعری

  • رضا شاعری
۱۵
تیر

باذن الله...

 

:rose:افطاری در منزل شهدا:

«ایستگاه بیستم/ منزل شهید جواد شاعری»

 

مادر شهید شاعری:


           شهیدشاعری


 حال مادران شهدای مدافع حرم را درک میکنم.


"هر بار که از سوریه شهیدی می‌آورند دلم می‌گیرد زیرا حال مادرهای این شهدا را درک می‌کنم. کنایه‌هایی که برخی از مردم امروز به خانواده این شهدا می‌زنند را هم درک می‌کنم. تا بوده همین بوده، آن روزها هم کم از این کنایه‌ها نمی‌زدند. روز تشییع جواد یک نفر از کنارمان گذشت و نیشخندی زد. من هم با افتخار گفتم: در راه دزدی و گناه که کشته نشده، در راه خدا به شهادت رسیده."  

 

:red_circle: وقتی به معراج الشهدا رفتم گریه نکردم. فرزندم وقتی برگشت، سر در بدن نداشت. سینه جواد را بوسیدم و گفتم: شهادتت مبارک.

 

:red_circle: «وقتی انقلاب شد یاد حرف امام(ره) افتادم که سال 42 گفت سربازانم درگهواره هستند»

«جواد بیست روزه من از زلزله بوئین نجات یافت تا در جوانی به انقلاب و اسلام خدمت کند. 

 

:red_circle:جانبازی در بیت المقدس شهادت در کربلای 5

 

:red_circle:آموزش بسیجی ها در صحن امامزاده حسن(ع)

 

:red_circle: داستان زندگی اش را محمد علی گودینی کتاب کرد.

 

#لشگر_10_سیدالشهداء 

#پایان_ماموریت_بسیجی_شهادت_است


حال مادران شهدای مدافع حرم را درک می‌کنم

http://www.defapress.ir/Fa/News/90145

  • رضا شاعری
۳۰
خرداد

آخرین روز شهریور سال 1361 بود. باد پاییزی توی کوچه پس کوچه‏ های محله سه راه آذری برگ‏ های ریخته بر زمین را جارو می‏ کشید.
از ابتدای خیابان قدرت پاکی سرازیر شده بود؛ خرامان خرامان با خود فکر می‏ کرد؛ رسید دم درب مسجد حمزه سیدالشهدا(ع) نگاهی به قد و بالای مسجد کرد، خاطراتش از کودکی تا به امروز در مقابل چشمانش در کسری از ثانیه مرور‏ شد.

:rose:انگار آرامش عجیبی داشت. شهر در نگاهش در حال و هوای دیگری نفس می کشید، در نگاهش انگار سبزترین پاییز زندگی‏ اش جوانه زده بود. همه جا در نگاه امیر تازه بود. آرام بود، آرام تر از همیشه؛ با لبخند قشنگی که انگار قرار بود روی صورتش جاودانه شود.

:rose: رسید سر کوچه الماسی؛ رفت توی قنادی "سلام عمو صفر 2کیلو از این شیرینی کشمشی‏ ها بکش برام"
خیره امیر خان!
"می‏خوام برم خونه جواد شاعری برای عرض تبریک، محمدرضا دامادشون شده...گفتم شاید دیگه فرصتی نشه! فردا صبح علی الطلوع عازمم... خلاصه حلالمون کن حاجی... بدی، خوبی دیدی به بزرگی خودت ببخش.. آدمی‏زاده دیگه، شاید..."

عمو صفر همین طور که شیرینی را بسته بندی می‏کرد گفت: زبونتو گاز بگیر جوون! ایشالا صحیح و سالم برمی‏گردی؛ خدا جوونایی مثل شما رو برا خانواده هاتون و ما نگه داره؛ بیا پسرم اینم شیرینی؛ ایشالا عروسی خودت"
امیر پول شیرینی را حساب کرد و از درب مغازه بیرون زد.

:rose:چند دقیقه بعد زنگ خونه به صدا در آمد. جواد در را باز کرد و رفیق و هم رزمش را به سمت اتاق مهمانی راهنمایی کرد.
سیدخانم چایی آورد و حال مادر امیر را پرسید. با نگاه آرام و سر به زیر امیر شیطنت جواد گل کرد: رو کرد به سید خانم و با لبخندی معنی دار گفت:" مامان تا میتونی الآن امیر رو ببین، چون دیگه معلوم نیست این ورا پیداش بشه؛ امیر نیومده که تبریک بگه، این دفعه قراره بره شهید بشه، اومده حلالیت بطلبه و خداحافظی کنه..."
_ "نه.. خدا نکنه، اینطوری نگو مادر...، ایشالا میره و صحیح و سالم بر می‏گرده. ماشاءالله جوونه، مادرش می‏خواد عروسیش رو ببینه..."

"نه!...مادر من! گفتم که این داداشمون می‏خواد بره شهید بشه، دیگه هم بر نمی ‏گرده، نمی‏ بینی بچه ‏ام چقدر نور بالا می‏زنه؟"



این مرتبه نگاهش را برگرداند به امیر و گفت:
مگه نه امیر؟
امیر فقط لبخند ساده ‏ای زد و سرش را انداخت پایین، کسی چه می داند توی دلش چه می ‏گذشت؛ شاید خنده ‏ای از سررضایت.

:rose:پانزده روزی از پاییزگذشته بود و امیر روی دوش اهل محل برگشت؛ تشییع پیکر امیر فرخ بلاغی با اولین باران پاییزی انجام شد.

سی وچهار سال از آن زمان می ‏گذرد، هر وقت
از کوچه #شهید یعقوب فرخ بلاغی رد می‏ شوم با خودم فکر می‏ کنم اگر این تابلو نبود،
من الآن ازصمیمی ‏ترین دوست برادرم یاد می‏ کردم؟

  • رضا شاعری
۲۶
فروردين

بسم الله

اسفند سال 93، استاد عزیز آیت الله روح الله قرهی که سال هاست در مهدیه القائم المنتظر درس اخلاق دارند را برای بازدید ایشان از خبرگزاری و نشستن پای صحبت هایشان دعوت کردیم. در این پست، گزارش تصویری و بخشی از صحبت های این معلم اخلاق را بازنشر می کنیم.


مسجد مقوله بسیار مهمی است. نمی خواهم بگویم که در مورد مساجد کار نشده است اما مساجد آنگونه که باید در طراز مسجد اسلامی و انقلابی باشند، نیستند. اینجانب در دانشکده بسیج درس اخلاق برگزار می کنم. من در این جلسات همواره تاکید داشتم که بسیج باید به عرصه سینما ورود پیدا کند. الان هم می گویم که کانون های فرهنگی هنری باید در عرصه فرهنگ فعال باشند و حتی ورزش هم باید در بستر مراکز فرهنگی قرار گیرد.

 

چرا ما کاری نکنیم که ورزش در مساجد انجام شود تا موجب جذبه برای جوانان باشد؟ چرا باید تصور کنیم که مسجد تنها برای عبادت محض است؟ علت اینکه فرهنگسراها ایجاد شد چه بود؟ فرهنگسراها باید در دل مسجد ایجاد شوند، فرهنگسرایی که در مسجد نباشد باید تعطیل شود زیرا که فرهنگسرای مجزای از مسجد فسادآور است.

 

بستر فعالیت کانون های فرهنگی هنری، بستر فرهنگی است و مسجد در رشته های مختلف به مخاطبان خود خدمات ارایه دهد و تیم های مختلف ورزشی در مسجد تشکیل شود تا از آنها گروه های ورزشی برتر انتخاب شود تا آنها به باشگاه های به نام کشوری راه پیدا کنند. در رشته های هنری، سینما هم همین طور، کانون های فرهنگی هنری باید فعال باشند و نیروهای هنرمند و متخصص تربیت کنند.


 

مثالی برایتان می زنم، جشنواره عمار جشنواره ای مسجدی است. در ابتدای راه این جشنواره خیلی قوت نداشت اما امروز این جشنواره به یکی از جشنواره های معتبر سینمایی کشور تبدیل شده است. وقتی افراد متدین و مومن در سینما حضور یافتند، می توانند فیلم های بزرگی بسازند و از لحاظ هنرمندانه بودن، کارگردانی، فیلم نامه نویسی کار قوی استخراج می شود.

 

به اعتقاد من فعالیت کانون های فرهنگی هنری در کنار مساجد ضرورت دارد و حتما مساجد باید دارای کانون فرهنگی هنری باشند اما اینکه چه برنامه هایی باید در دستور کارشان باشد و چگونه باشند باید درباره آن بسیار کار شود.

 

فرهنگسراها باید با نظارت امام جماعت در مسجد فعالیت داشته باشند. ورزشگاه ما باید در مسجد باشد زیرا که مسجد کانون اصلی است و الان هم باید باشد. در صدر اسلام هم همین گونه بود امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری هم معتقد به این مسئله بوده و هستند که مسجد باید کانون اصلی فعالیت های جامعه باشد.




  • رضا شاعری
۱۵
فروردين

بسم الله...
این تصویر از کودکی، از زمانی که به خاطر دارم بهم آرامش داده، نگاه نافذ و مهربان، موهای مجعد و بلند با محاسنی شانه کرده و مرتب چه خوش عاقبتی دشاته است و به شهادت رسیده است.

عملیات کربلای 5 در گروهان نصر همراه با رزمندگان دلاور گردان حضرت علی اکبر(ع) به فیض عظیم شهادت نایل آمد. 


مزار شهید گلزار شهدای بهشت زهرا(س) در قطعه 53




  • رضا شاعری
۱۵
فروردين

بسم الله...

عجب تشرف سبزی جنون مریدت کرد

قرار بود بمیری خدا شهیدت کرد...

چقدر این اعلامیه را دوست دارم، چقدر مایه افتخار است، امشب در لابه لای وسایلم پیداش کردم...

ای کاش قسمت ما هم بشود...


#شهید_جواد_شاعری#شلمچه_بوی_چادر_خاکی_مادر_میدهد #شلمچه_قطعه_ای_از_بهشت_است#اروند_رود#غواصان_شهید#غواص_شهید#کربلای۵#کربلای_۴#لشگر_۱۰_سیدالشهداء#گردان_علی_اکبر#غواص#غواصان_دریا_دل

  • رضا شاعری
۰۸
فروردين

بسم الله
محمد علی گودینی نویسنده ادبیات انقلاب اسلامی و ادبیات داستانی، زندگی نامه داستانی شهید جواد شاعری از شهدای دارالشهدای تهران و مسجد حمزه سیدالشهدا واقع در محله آذری را و امام زاده حسن (ع) را برای مخاطب بزرگسال به نگارش در آورده است.
شهید شاعری که از جمله غواصان ورزیده سال های دفاع مقدس و معاون آموزش نظامی بسیج ناحیه ابوذر تهران بوده است. این شهید هم محله ای در بسیاری از عملیات ها به عنوان خط شکن حضور موثر داشته است. همین توان فیزیکی و دانش بالای نظامی باعث شد تا همرزمانش نام «جواد چریک» را به او بدهند. شهید شاعری علاوه بر غواصی دوره های چتربازی را هم به طور کامل گذرانده بود و در کانون میثم که واقع در خیابان عبید زاکانی ست سال ها ورزش کاراته را دنبال کرده بود. گودینی پس از نگارش کتاب نام این اثر را «چتربازی در امواج» انتخاب کرد. این کتاب در اسفند ماه سال 93 در دوازدهمین جشنواره کشوری سرزمین نور در بخش رمان رتبه نخست را کسب کرد.
   

این شهید والا مقام در عملیات فتح المبین به عنوان آرپی چی زن در مناطق عملیاتی حضور فعال داشت و چند روز بعد در خط مقدم عملیات الی بیت المقدس در حالی که مشغول شلیک آرپی چی بود به دلیل موج انفجار از ناحیه گوش و کم شدن شنوایی به درجه رفیع جانبازی رسید. وی پس از گذراندن دوره خدمت سربازی در نهاجا این بار در ناحیه ابوذر مشغول خدمت و آموزش نظامی به رزمندگان و بسیجیان دارالشهدای تهران (منطقه 17 ) شد. شهید شاعری به عنوان نیروی غواص و بسیجی، ساعاتی قبل از عملیات کربلای 4 عنوان به دلیل سوختگی و جراحت از عملیات باز ماند. وی با وجود این آسیب و سوختگی در بدن به دلیل اینکه برای آموزش او هزینه شده و برای ادای تکلیف در عملیات کربلای 5 به عنوان نیروی خط شکن در قامت رشید غواصان خط شکن گردان حضرت علی اکبر(ع) لشگر 10 سیدالشهدا(ع) ساعاتی پس از آغاز عملیات به همراه همرزمانش در گروهان نصر به فیض عظیم شهادت رسید و خلعت شهادت به تن کرد.

مزار این شهید در کاشانه زیبای شهدای تهرانی کربلای 5 در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) در قطعه 53 است. 

  • رضا شاعری
۱۴
اسفند



نکوداشت شهید جواد شاعری به همراه تجلیل از مادر شهید در فرهنگسرای بهاران برگزار شد.
نوشتن در مورد شهدا به ظاهر آسان و در واقع سخت‌ترین قالب ادبی است/ سالم ماندن شهید شاعری در زلزله بوئین زهرا حکمت خدا بود

ب شانزدهمین نشست نقد و بررسی کتاب «چتربازی در امواج»، عصر دیروز و در آخرین روز از هفته دفاع مقدس در فرهنگسرای بهاران برگزار شد.

این نشست، نکوداشت شهید غواص جواد شاعری و نقد و بررسی این کتاب به قلم محمد علی گودینی بود که به سرگذشت این شهید بزرگوار پرداخته است.

جلسه با حضور خانواده شهید شاعری، محمدعلی گودینی نویسنده کتاب، یوسف قوجق منتقد، سردار اسدی فرمانده گردان حضرت زینب (س) لشگر 10 سیدالشهدا، همرزمان شهید شاعری، مهدی تقی نژاد، مهدی کلانتری و جمعی از علاقمندان به ادبیات برگزار شد.

گودینی نویسنده کتاب به دشواری‏های تالیف این کتاب اشاره کرد و گفت: گردآوری کتاب از زمان شروع تا پایان آن 70 روز طول کشید البته در ماه‌ها قبل تر با برادر شهید شاعری مطالبی را جمع آوری کرده بودیم و البته با وجود کمبود اطلاعات و خاطرات و فراموشی رزمندگان پایان بندی کتاب از عنایات خود شهید بود که ما توانستیم در این مدت کم این اثر را تالیف و تهیه کنیم. تا جایی که سال گذشته به عنوان اثر برگزیده در دوازدهمین جشنواره کشوری سرزمین نور (راهیان نور) در بخش رمان برگزیده شد.

  • رضا شاعری
۰۸
اسفند

بسم الله...
اول
از اولین باری که نام #معراج_الشهدا# را در بین خاطرات #سیدخانم# شنیدم حدودا بیست وچهار سال می گذرد.
رفته بود بالای پیکر جواد داداش و شهیدانه سخن رانده بود. یکی از حماسی ترین خاطرات زندگی ام همان روز است و یاد و خاطره معراج...
دوم
سالها گذشت بعید نبود که با این شنیده ها عاشق شهدا بشوم.
این روزها که در عالم رسانه برای شهدایی که هم سن و سال و هم نسل خودم هستند خبر و یادداشت و مصاحبه تهیه میکنم. همه اش به خاطر تببین آن خاطرات شکوهمند است.
سوم
چند ماه قبل وقتی پیکر شهید #مدافع_حرم# #روح_الله_قربانی# و #قدیر_سرلک# را آوردند به معراج الشهدا رفتم. تا پیکر آقا روح الله را بیاورند از اقای ابن دین و پسرعموی عیال، شهید قربانی خواستم تا خاطره ای تعریف کنند.
پیکر شهید آمد، آقا روح الله مادر نداشت، پیش خودم میگفتم توی آن دنیا چه فیضی برده از شهادت پسرش، خاله شهید پیرزن باصفایی بود. مویه میکرد مرا یاد مادر #شهید_بهروز_صبوری# که بچه محله ماست انداخته بود و من تند تند مشاهدات را برای همکارم میفرستادم.

چهارم
اما وقتی خانم فروتن همسر #شهید_قربانی# را دیدم خیلی دگرگون شدم. انگار حرف های شهیدانه اش «این لحظه چیزی جز زیبایی ندیدم. روح الله جان دارم برایت آبرو داری می کنم، می دانم اگر نمی رفتی ناراحت می شدی، آخرین بار که زنگ زدی گفتی بگذار کمی دیگر بمانم، دلم برای بچه هایی که اینجا ناجوانمردانه شهید می شوند می سوزد. اما قرار نبود اینگونه بر گردی.»
مرا برده بود به بیست و چهار سال پیش، به یاد صحبت های سیدخانم... به یاد همان صلابت... تصویرهایی که انگار بعد این سالها داشتم جز به جز می دیدم. دیگر تاب نداشتم... پنجم
این روزها #شهید_قربانی# در قطعه53 همسایه برادر عزیزم آقا جواد است. هربار به گلزار شهدا #بهشت_زهرا# میروم حتما بر سر مزار این شهید هم میروم.
پی نوشت1: توی حال و هوای خودم بودم که این عکس را حاج #حمید_داود_آبادی# انداخت. خیلی مقاومت کردم این عکس را اینجا نگذارم اما نمیدانم چرا هر بار یاداین شهید می افتم حالم بدجور دگرگون می شود. روز تشییع پیکر شهید رفتم شهرک محلاتی و تا گلزار شهدا که نماز را خواندند لحظه به لحظه تشییع را پوشش دادم. 
احساس میکنم #شهید_روح_الله_قربانی# را مثل آقا جواد، مثل برادرهایم که هر مدام در گوشه ای از بهشت زهرا(س) خوابیده اند، دوست دارم. ان شاءالله مرا هم شفاعت کند.
پی نوشت2: خانواده آقا روح الله رفتند و من منتظر پیکر شهید #سرلک# ماندم، روضه بعدی شروع شده بود، قرار بود پیکر قدیر را به آقا عبدالله نشان بدهیم...#علی_اکبر_فرهنگیان# عزیز آمد و از قدیر گفتیم و اشک ریختیم... در باغ شهادت باز شده و خدا نکند که جا بمانیم..#مدافعان_حرم#موسوم_اشک

     شهید روح الله قربانی


#روح_الله_قربانی
#شهید_روح_الله_قربانی
#حمید_داود_آبادی#عکاس#نویسنده#
#قطعه_53
#کاشانه_زیبای_شهدای_کربلای_5
#کاشانه_زیبای_شهدای_مدافع_حرم
#شهید_غواص_جواد_شاعری


  • رضا شاعری
۰۲
اسفند

بسم الله...
اول: 
برای اشک هایی که در این 29سال نریختی...

آری! این لباسی که در دست های نازنین ات گرفتی پیراهن برادر است 

پیراهنی که لحظاتی قبل از عملیات کربلای 5 بر تنش بوده، هنوز هم عطر تنش را به یادگار دارد،

                 مادر شهید



دوم:
شنیده ام وقتی پیکر برادر را با آن صورتی که چیزی آن باقی نمانده بود دیدی گریه نکردی...
سینه اش را بوسیدی و گفتی (شهادتت مبارک)
اما حالا بعد از 28سال...

 

       مادر شهید

سوم :

دیده ای شیشه های اتومبیل را وقتی ضربه ای می خورند و می شکنند؟
دیده ای شیشه خرد می شود ولی از هم نمی پاشد؟

این روزها همان شیشه ام؛
خرد و تکه تکه،
از هم نمی پاشم...

ولی شکسته ام... 
  باور کن!

 

           مادر شهید
 
چهارم:
برادرم ای مهر رخشان زندگی ام

هرگز تو را از یاد نمی برم
و آن روزی که برای اولین بار عکسی از روز خاکسپاری ات دیدم
تو را و آن حفره زیبای گلوله دوشکا را، که دری از درهای بهشت بر گونه هایت گشوده بود و یاد دارم کربلای 5 را...

 

                 مادر شهید

پی نوشت: گوشه هایی از مصاحبه با مادر شهید غواص جواد شاعری

شهید غواص، شهید جواد شاعری، مادر شهید، مادر شهید غواص، چتر بازی در امواج،  

  • رضا شاعری