باذن الله...
#انسان_رزمنده_نویسنده
عکس روی جلد کتاب متعلق به مردی است که با رفقای هم سن و سال خودش در سال های خون و حماسه در #لشگر۲۷محمد_رسول_الله در برابر بعثی ها، مبارزه و ایستادگی کردند تا خوزستان از کشور عزیزمان جدا نشود.
برای من که علاقه مند به دفاع مقدس هستم و یک جورهایی بچه محله جناب بابایی محسوب می شوم؛ این روایت جذابیت دیگری داشت.
مردی که با سختی و فراز و نشیب های فراوانی پله های ترقی را در زندگی طی کرده،
در نوجوانی برای کمک به پدرش در مخارج زندگی، در کارگاه تراشکاری مشغول می شود و باقی درسش را در مدرسه شبانه خواند. در بخشی از خاطراتش می گوید: آن زمان یک دوچرخه کورسی داشتم که به محض تمام شدن ساعت کار، سوار بر آن، خودم را از کیلوترِ ۷جاده قدیم کرج، به مدرسه هخامنش در خیابان سپه غربی می رساندم.
زحمات گلعلی بابایی در مکتوب کردن تاریخ شفاهی دفاع مقدس بر کسی پوشیده نیست.
این روایت و این سختی ها انگار بخش جدایی ناپذیری از بچه های جنوب شهر در آن روزگار بوده... اگر علاقه مند به دفاع مقدس هستید، اگر به تاریخ شفاهی علاقه مندید، صحبت های شنیدنی گلعلی بابایی که به همت #حسین_قرایی گردآوری شده را از دست ندهید.
کتاب را در کتابخانه یکی از رفقایم دیدم که حسین آقا برایش فرستاده بود، در راه خانه و در ترافیک عصر، تقریبا نیمی از کتاب را خواندم....
پی نوشت: در سال های جنگ #حاج_همت دستور داده بود تا واحد تبلیغات جنگ از رزمنده های کادر گردان، قبل از عملیات عکس یادگاری بگیرند.عکس روی جلد هم از همان عکس های حجله ای است...
@shaeri_1001
#نشر_صاعقه
#دفاع_مقدس #ادبیات#تاریخ_شفاهی رضا شاعری