رضا شاعری

رضا شاعری
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دارالشهدای تهران» ثبت شده است

۲۸
تیر


تصاویری از شهدای غواص لشکر۱۰ پیش از عملیات کربلای۴ و

۵
نصف تاریخ عاشقی، آب است
 

شهید جواد شاعری

قریب 15 سال شوق این را داشتم که نشانه‌ای از جواد و همرزمانش در لباس غواصی و لحظات رزم‌شان پیدا کنم اما با وجود پیگیری مستمر توفیق نیافتم تا اینکه سالها بعد در دانشگاه استادم نامم را پرسید.

خبرگزاری مهر- فرهنگ و اندیشه: ما به خرداد پر حادثه عادت داریم. از غم جانکاه چهاردهمش تا شور انتخابات‌های پپاپی با تلخی‌ها و شادمانی‌هایش، اما یک غوغای ناب دیگر هم لابه لای صفحات تاریخ هست که در خاطرات جمعی مردم کشورمان و خاصه تهرانی‌ها ماندگار شد و آن هم خرداد 94 و روز وداع پر شور با غواصان کربلای ۴ در میدان بهارستان بود.

برادری داشتم که در عملیات آزادسازی خرمشهر یک ترکش بعثی شوخی دردناکی با او کرده بود، بعدتر در کربلای ۴ و گرماگرم عملیات هم دچار جراحتی تازه شده بود، چندین ماه بود درد فراموشش شده بود و عشق همراهش و با همرزمانش در سد دز دوره تخصصی غواصی گذراند، اما تقدیر این شد که با غواصان گردان حضرت علی اکبر(ع) در بامداد فیروزه ای 19 دی 65 در عملیات کربلای 5 خلعت شهادت بر تن کند و در کاشانه زیبای شهدای تهرانی در قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س) آرام بگیرد.

قریب 15 سال بود که شوق این را داشتم  نشانه ای از آقا جواد و همرزمانش در لباس غواصی و لحظات رزم شان پیدا کنم. اما با وجود پیگیری های مستمر از ستاد لشکر و نبود آرشیو به نام روز و... توفیق نیافتم. تا اینکه چند سال پیش در دانشگاه استادی که چشمهایش را در جهاد هشت ساله دفاع مقدس هدیه کرده بود، نام و نشانم را که شنید از محل سکونت و... پرسید، گفت: من هم دوستی در آن جا دارم، بعد کمی مکث کرد و گفت: البته شهید شده و نامش جواد است. می شناسی؟ گفتم: بله! برادرم هست. همه کلاس متحیرانه برگشتند و من را نگاه کردند از مزاح های دوستان که گفتند نمره ات را گرفتی بگذریم.

 

 

 

تصاویری از شهدای غواص لشکر ۱۰ پیش از عملیات کربلای ۴ و کربلای ۵

 

شهید جواد شاعری


همین اتفاق آغازی شد تا دکتر مجید رضائیان شماره ای از یکی از همرزمانش در اختیارم قرار دهد تا نشانی از برادر پیدا کنم. درست وسط خال زده بود، حاج کاظم بصیر رزمنده و جانباز دفاع مقدس محور مقاومت تصاویر شهدای لشکر10 سیدالشهدا را عاشقانه در این ۳۰ سال گردآوری کرده بود، بخشی را هم خودش در نوجوانی عکس انداخته بود. تماس گرفتم صدای گرم و برادرانه اش گرمابخش این ارتباط شد. عکس های آقا جواد را فرستادم و پاسخ داد: «سلام برادر خداقوت بله شناختم ایشان دسته ی دو گروهانمون بودند، آرپی جی زن قهار و شجاع مسئول دسته ایشون احتمالا برادر یوسفی یا... ایشان با بنده رو سیاه دمخور نبودند، متاسفانه»
بعد هم تماس گرفت و از قامت بلند و زلفکان تابیده اش برایم گفت. قریب ۲ سال پیگیری کردم تا در نیمه ماه مبارک رمضان امسال به این چهار عکس رسیدم.

آقای بصیر بعد از اینکه عکس ها را فرستاد برایم نوشت:«رفیق های صمیمی این امامزاده رو پیدا کنیم، ان شاءالله شاید به عکس های بیشتری دست پیدا کنیم.»

«نمی دونم اطلاع دارین یا نه؟ اینکه این شهید عزیز از برادران آرپی جی زن دسته ی سه، به خادمی برادر دهقان در عملیات کربلای ۵ بود.

رزمندگان این گردان برای شکستن خطوط پدافندی دژهای مستحکم و افسانه ای بعثی که توسط غربی ها از تجارب جنگ های اول و دوم برای عراقی ها احداث کرده بودند، به خط زدند، این دسته شهادت طلب در آن شرایط سه بار به دل عراقی ها می زنند، در نتیجه بیشتر بر و بچه های این دسته منجمله فرمانده دلاورش به شهادت می رسند.»

 

 

 

 

شهدای غواص ظهید شاعری

 

تصاویری از شهدای غواص لشکر ۱۰ پیش از عملیات کربلای ۴ و کربلای ۵

از سمت راست ایستاده شهید جهانبخش، نفر نشسته بر روی زمین شهید ولی الله محمدی، ناشناس، شهید جواد شاعری و ایستاده از سمت چپ شهید حاجی عسگری
نشسته سمت راست جانباز محمدرضا طاهرلو، رزمنده نشسته از سمت چپ هنوز شناسایی نشده...

این پیام ها را عینا اینجا آوردم که بگویم این ها تاریخ شفاهی دفاع مقدس، تاریخ حماسه این ملت است که می تواند برای بچه هایمان و هویت سازی شان داستان و کتاب و فیلم شود. اما امروز بعد ۳۴ سال از آن واقعه تنها ۴ عکس به دست یک سرباز رسانه رسیده که از قضا یوسفی هم در دل این تصاویر داشته و این گونه دوچندان برایش ارزشمند شده، متاسفانه جز چند بار تماس تلفنی قسمت نشد آقای بصیر را از نزدیک زیارت کنم. ایشان گفت من خاطرات خوبی در همان شب های عملیات نوشتم ( یک صفحه را برایم خواند، الحق که با وجود سن و سال کمش گزارش خوبی از جزییات و احوالات رزمندگان در متن آورده بود.) ای کاش رزمندگان عزیز که روایتگران خوبی هم هستند این روایت ها و تصاویر را برای اهالی رسانه و هنر نقل کنند. تا در این جهاد فرهنگی همانند میدان نبرد موثر باشند.

رهبر حکیم انقلاب در بخشی از بیانات شان در مراسم شب خاطره دفاع مقدس سال ۹۶ به مناسبت سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر فرمودند: « حقیقتاً این خاطرات، یک ثروت ملّی است؛ متعلّق به آن شخص خاطره‌گو و راوی هم نیست، مال همه است؛ باید بگویند، باید بنویسند. همان که اتّفاق افتاده، همان را باید بگویند، باید زنده کنند، باید شیوه‌های هنری را استخدام کنند برای بهتر بیان کردن آن.

من بارها گفته‌ام ما تا پنجاه سال دیگر هم اگر درباره‌ی این هشت سال دفاع مقدّس حرف بزنیم و کار کنیم و کارهای نو انجام بدهیم، زیاد نیست؛ و گمان می کنم تا پنجاه سال دیگر هم به آن انتها نرسیم. البتّه از شیوه‌های خوب بایست استفاده کرد، از شیوه‌های هنری باید استفاده کرد.»

تعدادی از شهدای حاضر در قاب عکس به همت یکی از همرزمان شناسایی شدند و البته یک جانباز در قید حیات هست که گویا تنها بازمانده تصویر است. با ایشان تماس گرفتم اما به طور کلی گفت خاطره ای از آن روزها در یاد ندارم. و جستجوی ما تا اینجای کار به پایان رسید. تصاویر شهدای غواص گردان حضرت علی اکبر(ع) لشکر ۱۰ سیدالشهداء را در تصویر فوق مشاهده می کنید.

متن از رضا شاعری

  • رضا شاعری
۱۳
بهمن

باذن الله...

چشمان تو  با موها و محاسنی بلند که نشانگر جوانان دهه شصت و پنجاه بود مرا مجذوب خود کرده بود. برادری با چهره ای آرام و معصوم با زلفکانی تابیده، جوانی که چشم هایش ترجمان زندگی بود. از همان کودکی عاشقت شده بودم، وقتی که متوجه شدم بر حسب اتفاق تولدمان هم در یک روز است دیگر بخش جدایی ناپذیری از زندگی ام شدی.

 

 

شاید اگر این روزها بود حالا یکی از سوژه هایم در عالم روزنامه نگاری بود و تا حالا چندین بار با او گفت و گوی مفصل داشتم، بی گمان می نشستیم و گپ می زدیم، می گفت و می نوشتم از حماسه هایی که با برادرانش در آن سال ها آفریده بودند. از پنجره نگاه جواد شاعری برشی از جنگ را روایت می کردم. شاید اگر بود می توانست جور دیگری نبود پدر را جبرانی باشد برایم، برای منی که چندین سال شب تا صبح بر بالین محمد، «برادر سومم» بیدرا بودم به خوبی قابل درک است غم جانسوز نداشتن برادر را؛ مرگ برادر برای من تجربه ای شخصی است و به نظرم این فراق دارای «تم حماسی» است. به نظرم «برادر» در فرهنگ حماسی به منزله کسی است که بوی پدر را از او می شود گرفت و یا از آن فراتر، نوعی همزادی و همذات پنداری بین دو برادر در نگاه حماسی هست که حتی بین پدر و فرزند نیست.

با وجود اینکه خوب می دانم نظر کرده ای به وجه الله؛ اما حضور جسمانی ات در زندگی ما نیست و تنها نگاهت در قاب عکس حک شده و خیره خیره بر ما می نگری، چه کنم که این چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند، بگذریم...

 

 شاعری زاده ای از جنس آسمان، دهه چهلی غیور، در کربلای 5 در قامت غواصان رشید لشگر عاشورایی سیدالشهدا(ع)، باید با لیلا زاده های گردان حضرت علی اکبر(ع) تا سپیده صبح دژ مستحکم شلمچه را فتح می کردند، در نیمه های شب باید به دل آب می زدند و آتش می گشودند به بعثی های ملعون، جوانی که به گفته خودش در وصیت نامه اش به شوق دیدار مولایش اباعبدالله(ع) پا در میدان نبرد گذاشته بود و سرانجام در بامداد فیروزه ای کربلای 5 تیر خلاص خورد و مزد اخلاص گرفت؛ و همچون سیدالناالشهید بی سر، خلعت شهادت را بر تن کرد. بیست و چهار سال داشت که شهید شد، اما ده ها بار جنگیده بود با بعثی ها و این بار عزم این داشت تا به خط بزند تا زندگی برای هموطنانش، برای ما و برای دختر سه سال من که چند نسل بعد از او به دنیا آمده و او را دوستش می دارد راحت تر شود. جنگ بسامد غریبی در زندگی ما داشته است.  

کربلای 4 آب، کربلای 5 آتش، تو به ما آموختی که برای کربلایی شدن باید به آب و آتش بزنیم.

برشی از ترانه احسان فرجی برای شهید جواد شاعری رادر ادامه می خوانید:

خونت به اروند زندگی داده/ از بعد تو این رود مواجه

از قعر اب به اسمون رفتی/ این چتر بازی توی امواجه

ازکربلای پنج برگشتی/با چهره ی پر راز برگشتی

ازلشکر هم اسم اربابت/ بی سر و سرافراز برگشتی

شعر از احسان فرجی تقدیم به شهید

  • رضا شاعری
۰۴
آبان

باذن الله... #خاطره، #وداع

مادر بودن و پدر بودن، گاهی وقت‌ها چقدر سخت‌تر می شود؛

وقتی آن تابوت خالی که روی دوش مردم سُر می‌خورد، همه‌ی سهم مادر بودن یا پدر بودن تو می‌شود از پاره‌ی تنت…

 
وقتی یک قاب عکس می شود انیس و مونس روزهای پیری ات...

 

شهید محمد حمیدی

پی نوشت: در منزل #شهید#مدافع_حرم #محمد_حمیدی#دارالشهدای_تهران

 

 

  • رضا شاعری
۱۸
ارديبهشت

باذن الله...

- پرسید بچه کجای تهرانی؟؟؟

* گفتم #منطقه_هفده

* گفت: منطقه 17 دقیقا کجا میشه؟!

*??سرمو بالا گرفتمو گفتم همون #دارالشهدای_تهران

*- با کنجکاوی گفت دارالشهدا؟! دارالشهدا دیگه یعنی چی؟!

*گفتم دارالشهدا یعنی جایی که کوچکترین منطقه در مناطق #شهری_تهران محسوب میشه

*دارالشهدا یعنی جایی که پرتراکم ترین منطقه از نظر جمعیت تو تهران محسوب میشه

*دارالشهدا یعنی جایی که فقط 8 کیلومتر مربع مساحت داره اما 4000 تا شهید تقدیم این آب و خاک کرده

 

 

* دارالشهدا یعنی جایی که در دهه 60 فقط حدود20 هزار واحد مسکونی داشته اما بیشتر از 80 پایگاه بسیج اعزام به جبهه داشته و از هر 8 خونه تقریبا یک شهید تقدیم سرزمینم کرده +

*دارالشهدا یعنی جایی که در زمان جنگ هر هفته 10 تشییع پیکر شهید تو محله هاش داشته

*دارالشهدا یعنی جایی که فقط در یکی از118 مدرسه اش 80 شهید دانش آموز تقدیم کرده

* دارالشهدا یعنی جایی که بیشترین آمار شهدا را نسبت به وسعت خودش تو کل کشور داره +

* دارالشهدا یعنی جایی که تا به امروز 9 شهید مدافع حرم تقدیم حضرت زینب سلام الله علیها کرده

* گفت چه خوب، خوش به حالت که تو دارالشهدای تهران زندگی می کنی!

راستی چند تا از این 4000 شهید رو میشناسی؟!

* سرمو انداختم پایین...جوابی نداشتم که بدم... خیلی خجالت کشیدم...

*چرا تاحالا بهش فکر نکرده بودم؟! واقعا من چند تا از شهیدای محلمونو می شناسم؟؟؟ #چند_چندیم؟

#دوست_شهید_من_کیست؟

* اهالی وادی شهدا، برای عضویت در کانال تلگرامی دارالشهدای تهران روی لینک زیر کلیک کنید??

 

#دارالشهدای_تهران#انقلاب_اسلامی#شهیدان#آذری#امامزاده_حسن#

ابوذر_غربی#ابوذر_شرقی#باغ_خزانه#قلعه_مرغی#مقدم#بلورسازی#یافت_آباد#

گلچین#جلیلی#سجاد#زهتابی#زمزم#کوخ_نشینان#پابرهنگان#

کوخ_نشین#جنوب_شهر#?? https://telegram.me/joinchat/A69cmjwMWPWsAKDljFgMUQ


  • رضا شاعری
۰۲
اسفند

بسم الله...
اول: 
برای اشک هایی که در این 29سال نریختی...

آری! این لباسی که در دست های نازنین ات گرفتی پیراهن برادر است 

پیراهنی که لحظاتی قبل از عملیات کربلای 5 بر تنش بوده، هنوز هم عطر تنش را به یادگار دارد،

                 مادر شهید



دوم:
شنیده ام وقتی پیکر برادر را با آن صورتی که چیزی آن باقی نمانده بود دیدی گریه نکردی...
سینه اش را بوسیدی و گفتی (شهادتت مبارک)
اما حالا بعد از 28سال...

 

       مادر شهید

سوم :

دیده ای شیشه های اتومبیل را وقتی ضربه ای می خورند و می شکنند؟
دیده ای شیشه خرد می شود ولی از هم نمی پاشد؟

این روزها همان شیشه ام؛
خرد و تکه تکه،
از هم نمی پاشم...

ولی شکسته ام... 
  باور کن!

 

           مادر شهید
 
چهارم:
برادرم ای مهر رخشان زندگی ام

هرگز تو را از یاد نمی برم
و آن روزی که برای اولین بار عکسی از روز خاکسپاری ات دیدم
تو را و آن حفره زیبای گلوله دوشکا را، که دری از درهای بهشت بر گونه هایت گشوده بود و یاد دارم کربلای 5 را...

 

                 مادر شهید

پی نوشت: گوشه هایی از مصاحبه با مادر شهید غواص جواد شاعری

شهید غواص، شهید جواد شاعری، مادر شهید، مادر شهید غواص، چتر بازی در امواج،  

  • رضا شاعری